ای که با عاشقان نه پیوندی
بی تو دل را کجاست خرسندی
زهره دارد که پیش نرگس تو
دم زند جادوی دماوندی
من ز شوقت چو شمع می گریم
تو ز اشکم چو صبح می خندی
تو ز ما فارغی و ما همه روز
خویش را می دهیم خرسندی
چند آخر من جگر خسته
در تو پیوندم و تو نپسندی
بنده ای چون فرید نتوان یافت
اگرش می کنی خداوندی